بیبی زن زیرکی است. دوره خان و کدخدایی، زن خان چند پارچه آبادی بوده و خانه خان را میچرخانده. دایی جان میگفت : موقعی که هیچ کس توی آبادی رادیو نداشت ،آقام یک رادیو از شهر آورد. شب تا شب مردم آبادی خانه ما جمع میشدند و رادیو گوش میدادند.
همان زمان ، روزی بیبی وارد اتاق میشود و به قول خودش صدای نامحرم میشنود. هر چه میگردد کسی را نمیبیند. چادرش را روی سرش میکشد و یا الله یا الله گویان زیر تاقچهای که رادیو روی آن بوده، را میکشد و میاندازد در خانه. تنها رادیوی آبادی خراب میشود و مدتها رادیو نداشتند.
چند روز پیش تا بیبی وارد خانه خاله میشود ، دستگاه ماهواره را میبیند و میگوید بوی کفر میدهد و خاله ترسان و هراسان آن را جمع میکند.
دایی میگوید زن خان است دیگر گول نمیخورد. ولی من میگویم بنده مخلص خداست و شامهاش به خطا نمیرود.